دفترچه یادداشت ری را

ساخت وبلاگ
کسی خانه نبود ، پرده را کنار میزنم تا نور غروب در اتاقِ مهمان، که حالا اتاقِ من شده ، جاری شود ...چند انار خوشرنگ، بجا مانده از مهمانیِ دو شب پیش - تولد مادر - که گویا به سبک رئالیسم نقاشی شده اند ، روی میز خودنمایی میکنند.بلند میشوم و با همه شان برای خودم یک لیوان آب انار پُر و پیمانه درست میکنم ...نیم ساعت بعد ، لیوان بدست روی کاناپه ولو میشوم و آن را نزدیک به دهانم می آورم.با زنگ آپارتمان و بلند شدنِ من ، پدر وارد خانه میشود ...او از سه سال پیش خیلی پیرتر شده ... حالا دیگر دستاش کمی می لرزند ..اوایلِ آمدنم ، وقتی یکهو متوجه این لرزش شدم ، نتوانستم تاب بیاورم، دویدم توی یک اتاق دیگر ، و از پیر شدنش سخت گریستم .حالا از آن پدر جدی ، سختگیر و پر از دیسیپلین خبری نیست ... همان پدری که به خاطر سختگیری هایش عادت داشتم او را " آقای شهردار " خطاب کنم.همین چند روز پیش خاطراتش را با برادر خواهرا مرور میکردیم ؛ گفتم یادتان هست که وقتی بابا به خانه می آمد بهتان هشدار میدادم؟ " بدویید شهرداری آمد!"این جمله اسم رمزی بود که ما بچه ها را ، با نظم و ترتیب اما به سرعت ، راهی اتاقهایمان میکرد.همه زدیم زیر خنده ، الا ملکه !!با بیش از یک دهه اختلاف سنی ، طبیعی ست که او خاطرات مشترکی با ما نداشته باشد.اصلا بابا برای او کوه مهربانی معنا میشود .. تا جایی که حتی برای ماشین ملکه بنزین میزند تا نکند دخترش در پمپ بنزین خسته شود !بگذریم ، دارم از اصل ماجرا دور میشوم .....* لیوان آب انار را میدهم دست بابا، تا قطره ی آخر میخورد و میگوید " دستت درد نکنه ، چه به موقع بود ! "..پاورقی:ببین ! اگه چیزی قسمت تو نباشه ، به لب و دهنت میرسه اما پایین نمیره.به قول آن نامدارترین شاعر دوره ی صفوی :روزی هر کسـی از راه دفترچه یادداشت ری را...
ما را در سایت دفترچه یادداشت ری را دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : gozareomrrro بازدید : 68 تاريخ : شنبه 29 بهمن 1401 ساعت: 19:15

حتی به اندازه همسر هم حوصله نداشتم براش توضیح بدم و قانعش کنم ....دکتر ال زنگ زده که چرا ازت خبری نیست ؟ چرا راجع به چاپِ کتابت بهم خبر ندادی؟ چاپ شده یا نه ؟ ... چرا اصلا توو کلاس آنلاینی که رزرو کردی نیستی ؟حوصله نداشتم براش توضیح بدم که چرا منم به همون اندازه ی خودش از کتاب خبر دارم و نه بیشتر.مثلا چی باید میگفتم؟ که با قلم و دفتر به دست، رفتم پیش استادم و با سنگ و کلوخ به دست ، دنبال مفری واسه رهایی بودم؟یا مثلا بگم با محدودیت اینترنت اینجا نمیشه حتی سایتی که مطالب گفته شده رو واسه دانلود گذاشتی رو باز کنم؟ .. که حالا حضور آنلاینم پیشکش ؟؟واقعا چی باید میگفتم که درک درستی از شرایط پیدا کنه ؟نه ، به اندازه همسر هم حوصله نداشتم !...پی نوشت:وقتی به درخواست استاد به آمریکا می رفتند ، دختری هم همراشون بود ، از قضا ایرانی.بعدا استادشون تماس میگیره و کلی از دختر عذر خواهی میکنه .. که تو الان اینجا و اونجا بی حجاب بودی ، پس همینه که نمیخواستی بری اون دانشگاه .پس حالا دیگه کشورت راهت نمیدن و یا مجبور میشی بری زندان !همسر یه 15 دقیقه نشسته به استادش توضیح داده که این دو تا موضوع فرق میکنن ... که این خانوم به نمایندگی از ایران که واسه تحصیل نیومده آمریکا ...از طرف شما و دانشگاه خودمون اومدیم .. پس کاری باهاش ندارن بره ایران ...استادش دقیقا متوجه تفاوت این دو موضوع نمیشد !..آن عافیتی کز دل ما برده غم عشقـــــــدرمان نکند هیچ مگر لمس حضورتـــــــــ .* کارای حضانت بارانا و انتظارش کلافه م کرده ... از اون بدتر دوری از همسر. + نوشته شده در  یکشنبه نهم بهمن ۱۴۰۱ساعت &nbsp توسط ری را  دفترچه یادداشت ری را...
ما را در سایت دفترچه یادداشت ری را دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : gozareomrrro بازدید : 70 تاريخ : پنجشنبه 13 بهمن 1401 ساعت: 5:12

صبح شال و کلاه کردم، تا به تاریخ سفر کنم ، و گذشته را بنگرم !از متروی میدان توپخانه پیاده شدم و به گشت و گذار در همان حوالی پرداختم ... همان جایی که به دستور امیر کبیر ساخته شد و آنقدر وقایع مهم در آن رخ داده که گویی روح تاریخ هنوز در همان حوالی پرسه می زند..بعد از چند ساعت گشتن در تهرانِ قدیم، و گذرِ گردشگریِ باب همایون و لاله زار ، حوالی ظهر خودم را به موزه بانک ملی رساندم ... فکرش را نمیکردم که انقدر آن فضا حرفه ای و کار بلد طراحی شده باشد.ذره بین را روی هر سکه و اسکناس که میکشیدی ، روی مانیتور توضیحاتش را نمایش میداد.اولین چک و سفته ها ... اولین اسناد ووو ...از موزه آنقدر لذت بردم که در انتها خودم را به مدیر موزه که در حال خارج شدن از موزه بود رساندم ، تا سپاسگزاریم را به طور مستقیم برای ایجاد چنین فضای با کیفیت و کارمندان کار بلدش ابراز کنم..تا یادم نرفته بنویسم: عکس تمام مدیران بانک ملی از قدیمِ دور تا به امروز با توضیحات ، روی دیوار یکی از اتاقهای موزه نقاشی شده بود.خنده ام گرفت وقتی عکس خاوری را آنقدر بزرگ آنجا دیدم !! فکر کردم که حتما او هم از ته دل دارد به ریش من و ما می خندد !!..سر راهِ رفتن به نوستالژیک ترین کافه ی تهران ، از پیرمرد دستفروشی که از فرط سرما پتویی دور خودش پیچیده بود، کتابی خریدم ... دروغ نگویم نقاشیِ روی جلدِ کتاب بیشتر از حرفهای پیرمرد در مورد محتوای کتاب ، مرا برای خرید آن کتاب به وجد آورد..کتاب به دست ، خودم را به نسلِ نخستین کافه های تهران ، کافه نادری رساندم ... همان جایی که شاهد اتفاقات سیاسی بسیاری بوده است.اینجا هر بار که روی این صندلی های چوبیِ طرح لهستانی می نشینم ؛ گویی صدای قدمهای جلال و لحن غمگین فروغ و شعرهای نوی نیمایی را با وضوح بیش دفترچه یادداشت ری را...
ما را در سایت دفترچه یادداشت ری را دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : gozareomrrro بازدید : 85 تاريخ : شنبه 1 بهمن 1401 ساعت: 2:54

یک :بعد از عملِ نخاع ، هر پنج دقیقه راه رفتنش یعنی نیاز به نشستن و تجدید قوا ....با یه صندلیِ تاشو ، سه روز و دو شب کنارش راه میرم تا هر پنج دقیقه بشینه ، جزیره و غروبش رو نظاره گر بشه .... چشمایِ عمل شده و کم سوش هم کلی ذوق زده بود ، که جایی اومده که قبلتر عکسی از اون مکان دلش رو برده.دو :میگه پدر شوهرت خیلی ازت راضیه ... کنار ساحلِ هتل که بودیم بهم گفت آقای فلانی اگه دختر شما نبود ؛ ما الان اینجا نبودیم ، همت و حوصله میخواد چند تا آدم پیر رو راه انداختن.سه :کنار کف شیشه ای اتاق میشینه و ساعتها عبور ماهیها رو با ذوق نگاه میکنه ... بعد بلند میشه به پسرش زنگ میزنه ... در جواب پسرش که بهش گفته: "ببخشید مامان که من همراهتون نتونستم بیام " ، با شوخی و شیرین زبونی جواب میده : حالا خیلی هم مهم نیست که تو نیستی پسرم ! خانومت که هست ، کافیه" .. بعد میزنه زیر خنده....من بدون روتوش:* سه روز و دو شب ، یک دو سه بار یواشکی از خوشحالیِ حس و حالشون زدم زیر گریه ... حالِ دلم مناسب سفر نبود ؛ اما انسانِ و عهدش.* امشب که به همسر زنگ زدم هی توو فکرم بود بهش بگم اینکارا وظیفه ی توئه ها ، که خانواده هامون رو ببری سفر ، نه اینکه من تنهایی ببرمشون و تو واسه خودت توو آمریکا مقاله و جزوه هاتو ورق بزنی !!بعدش فکر کردم اگه این حرف رو بگم چی نصیبم میشه ؟ ... مثلا میگه کسی که ازت توقع این کار رو نداشت ، خب نمی بردیشون ... یا مثلا میگه خودت این داستان رو توو ذهنشون انداختی که می بریشون سفر ، تقصیر من چیه ؟چیزی نگفتم .. دیدم خیلی خوشحاله از اینکه انقدر به خانواده اش خوش گذشته ، منم که زحمتم رو کشیدم ، خب پس این حرفای من جز زایل کردنِ کارِ خودم سودی نداره!...گوش هایش از بلندی فریاد یک سکوت ، کر شده اند :* و دفترچه یادداشت ری را...
ما را در سایت دفترچه یادداشت ری را دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : gozareomrrro بازدید : 76 تاريخ : شنبه 1 بهمن 1401 ساعت: 2:54

امروز صبح خودم را مهمانِ تکه ی دیگری از تاریخ شهرم میکنم .. مجموعه کاخ های سعد آباد ... کمی پوشیده از برف ، و چقدر پر از سکوت.مسیر بین کاخ های " سبز و ملت و برادران امیدوار " را قدم زدم و سعی کردم از ون های داخل محوطه استفاده نکنم.در فاصله ی دو کاخ هم، خودم را به یک فنجان هات چاکلت داغ مهمان میکنم و تا رسیدن به کاخ سبز ( رضاخانی ) نوشیدم ... ..کاخ موزه ملت ( محمدرضا شاه ) خیلی توجه ام را جلب نکرد ؛ شاید بشود گفت که در مقابل کاخ گلستان ، حرف کمتری برای گفتن داشت.اتاق خواب فرح را نگاهی می اندازم، برایم جالب است که تاریخ در این اتاق آنقدر دور نشده که وسایلش با تو مانوس نباشد ، هر آنچه روزیی در آن فضا منحصر به فرد و خاص ملکه به نظر می رسید ، حالا در دسترس همگان است .... بیگودی ، بابیلیس ، اتوی مو !!..گویا هر چه تاریخ عقب تر می رود ، من بیشتر به وجد می آیم!کاخ موزه سبز ( رضا خانی ) و اشیا عتیقه ی آن ، با آنکه باز به پای کاخ گلستان نمیرسید ، اما از حیث اشیا همانند اسمش، نگین سبز مجموعه ی سعد آباد است.مثلا ظرفی بسیار بسیار بزرگ برای خوردن میگو در کاخ رضا خانی !! ... جالب نیست ؟..کنار کاخ سبز، موزه دیگری هم قرار دارد که برای دوستداران سفر، لبخندی گرم همراه با زمزمه ی "بله اینجا خودشه"، به ارمغان می آورد.4 اتاق بسیارر دیدنی از ده سال سفرِ دو برادر ، به اقصی نقاط جهان ، از قطب شمال و اسکیموها گرفته تا قبایل بدوی استرالیا ...مبلغ شروع سفرشان 90 دلار و وسیله ایاب و ذهابشان یک موتور و یک ماشین !.... قُل سِيرُوا فِی الارض فَانظُرُوا کیف کان عاقبةُ الذین مِن قبل >بگو در زمین سیر کنید و بنگرید عاقبت کسانی که قبل از شما بوده اند چگونه بود.این روزها بیشتر تاریخ می خوانم ، و همان اندازه که ا دفترچه یادداشت ری را...
ما را در سایت دفترچه یادداشت ری را دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : gozareomrrro بازدید : 76 تاريخ : شنبه 1 بهمن 1401 ساعت: 2:54